سلام مهربونم 

امروز بدجوور حالم بده حال دلم گرفته از دیروزه مهربونم دیروز روز بدی رو گذروندم بحثم با جون دلی که تمام تلاششو کرد حالمو تغییر بده اما من دلگیر از صادق نبودنش و نفر دوم زندگیش بودنش بودم چیزی که با نازو نوازش درست نمیشد با عمله که درست میشه اینکه نفر اول زندگیش مادریه که منو ن بعنوان یه دختر که بعنوان عروس دوست داره اذیتم میکنه اینکه من با تمام وجودم محبتمو بهشون نشون دادم و مثل یه مادر برام عزیز بوده اما الان دیگه نه دیگه برام دوسداشتنی نیست فقط بهش احترام میذارم چون مادر شوهرمه نه چیزی بیشتر حالا متوجه میشم که چرا اون کسی که دختر برادرشه اونو تو هرچیزی دخالت نمیده چیه منم باید همین رویه رو در پیش بگیرم و بدون توجه به اون زندگیمو خوب کنم جوریکه زندگیمن قشنگ باشه حال اگه پسرش میخواد باهاش ارتباطی داشته باشه به خودش مربوطه مهربونم دلم خیلییی میخواد داداشش بره سر کار اما اینکه تو خونه و زندگی من باشه برام راحت نیست چون امن تو خونه خودم دیگه راحت نیستم و امیدوارم اینو شوهرم لاقل درک کنه که سخته بودن کنار کسی که راحتی رو از زندگیم میگیره چون من غریبه م نسبت به اوناو مثل دخرداییشون راحت نیستم امیدوارم اینو درک کنن لاقل. مهربونم منم زود سر چیزای الکی ناراحت میکنم خودمو و زندگی قشنگمونو دلگیر میکنم اقا دوست نداره نداشته باشه بدرک مگه مهمه؟؟ اونیکه باید دوست داشته باشه مهمه اول از همه ما خدارو داریم بعد از خدای خوبمون هم جون دلم دوسم داره و خانواده خووبم پس بقیه مهم نیستن ما احتراممونو میذاریم راجع به این موضوع هم دیگه هیچ حرفی نمیزینیم اصلننننن مثل هر روز میریم خونه شاد و خندون بدون هیچ حرف اضافه ای میشینیم تلویزیون میبینیم و انار دون میکنیم میخوریم وقتی هم زنگ زد مامانش ما حرفی نمیزینیم پا میشیم میریم اما بی احترامی نمیکینیم اگه گفت با من حرف بزنه فقط یه احوال پرسی میکنیم و تموم. بجاش به خودم میرسم و موهامو خوشگل میکنیم ناخنامو درست میکنم وسایل یلدا رو کم کم اماده میکنم اتاقو تمیز میکنم جارو برقی میکشم و گلدون طلا خانومو تمیز میکنم و اهنگ میذارم و کم کم شرو میکنم خطاطی رو بعد کلیی فاصله تا روحمو اروم کنم و شاد و همه چیزای حاشیه ای رو میذارم دور و با توکل به شما مهربونم میرم جلو .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها